امسال محرم پسرم از روز اول محرم که تکیه ها رو دیده بود هی میگفت هیئت تا اینکه روز تاسوعا با بابابزرگش رفت هیئت و غذای نذری هم زد ناگفته نمونه که روز قبل هم رفته بود اما از صدای مداحی بلند کلی ترسیده بود و روز عاشورا هم با باباش رفت هیئت و طبل میزید قبول باشه عزیز دلم ...... آخرم غذای نذری گرفت ...... گذری از سال های قبل عرشیا در محرم ...
توی کلاس شیرینی پزی که میرفتم یه روز نوبت گروه ما بود تا چند نمونه کار تهیه کنیم و ببریم کلاس الان هم آقا عرشیا داره با حسرت نگاه کیک مامانش میکنه که کی کیک ها بریده میشه تا بتونه بخوره البته اینقدر تو کلاس عرشیا رو دوست داشتن که از شیرینی ها بهش می دادن که بخوره ...
خونه بابابزرگ و آب تنی جانانه که خاله آذین و دایی امیر مقدماتش رو آماده کردن و بعدش کبابی که آقا عرشیا درست کرد اینم کبابی که گل پسرم با دستای کوچیکش درست کرده بود ...
عرشیا در چرخ و فلک پارک ملت اینجا عاشق استخر توپ شده بودی که دوبار کارتت رو شارژ کردیم بعد از یک هفته تفریح توی مشهد روزی که مامان دوباره میخواست بره کلاس صبح از خواب بیدار نمیشدی بیدارت کردم حاضر شدی اما دوباره روی مبل خوابت برد ...
اینجا عشق درست کردن کباب و پیتزا هستی و داری واسه مامان کباب درست می کنی ... چندتا عکس از عرشیاااااای قشنگم اینجا چشم گذاشته بودی تا مامان قایم بشه و سرت رو بلند کردی و گفتی (( دی یام )) یه روز بردمت خونه خاله آذین و دایی امیر تا رفتی تو خونه گفتی ددام (سلام) دیدی کسی جواب نداد گفتی آذین گفتم آذین و دایی مشهدن گفتم کفشاتو در بیار بیا تو خونه و من رفتم گلدونها رو آب بدم دیدم ازت خبری نشد پسر...
روز عید فطر 97/3/25 بازی ایران با مراکش بود دایی امیر هم حال و هوای مغازه رو جام جهانی کرده بود خیلی قشنگ بود که چند نفری از پشت ویترین سلفی می گرفتند بعد از برد ایران عرشیا رفت مغازه بابابزرگش که به این بهانه عکس خاطره انگیزی بگیره ما داشتیم عکس میگرفتیم مردم هم تو خیابان شادی میکردند ...