دلنوشته
پسرم عزیزترینم ... جگر گوشه نازنین من !!! مرد کوچک امروز و بزرگ مرد فردا ، به وجودت افتخار می کنم و اکنون نفسم به نفس تو بند است نفس هایت مستدام ...
محرم الحرام 1397
امسال محرم پسرم از روز اول محرم که تکیه ها رو دیده بود هی میگفت هیئت تا اینکه روز تاسوعا با بابابزرگش رفت هیئت و غذای نذری هم زد ناگفته نمونه که روز قبل هم رفته بود اما از صدای مداحی بلند کلی ترسیده بود و روز عاشورا هم با باباش رفت هیئت و طبل میزید قبول باشه عزیز دلم ...... آخرم غذای نذری گرفت ...... گذری از سال های قبل عرشیا در محرم ...
نویسنده :
مامان عرشیا
18:45
کلاس شیرینی پزی
توی کلاس شیرینی پزی که میرفتم یه روز نوبت گروه ما بود تا چند نمونه کار تهیه کنیم و ببریم کلاس الان هم آقا عرشیا داره با حسرت نگاه کیک مامانش میکنه که کی کیک ها بریده میشه تا بتونه بخوره البته اینقدر تو کلاس عرشیا رو دوست داشتن که از شیرینی ها بهش می دادن که بخوره ...
نویسنده :
مامان عرشیا
16:35
کودکی عرشیا و مامانش
کودکی عرشیا و مامانش در دو قاب ...
بدون شرح
پسر دلبندم خدا کند همیشه ساز زندگیت کوک باشه و ملودی دلنشین شاد بودن رو بنوازی ...
نویسنده :
مامان عرشیا
16:21
آب تنی نیمه مرداد
خونه بابابزرگ و آب تنی جانانه که خاله آذین و دایی امیر مقدماتش رو آماده کردن و بعدش کبابی که آقا عرشیا درست کرد اینم کبابی که گل پسرم با دستای کوچیکش درست کرده بود ...
نویسنده :
مامان عرشیا
16:11
عرشیا جون در پارک ملت مشهد
عرشیا در چرخ و فلک پارک ملت اینجا عاشق استخر توپ شده بودی که دوبار کارتت رو شارژ کردیم بعد از یک هفته تفریح توی مشهد روزی که مامان دوباره میخواست بره کلاس صبح از خواب بیدار نمیشدی بیدارت کردم حاضر شدی اما دوباره روی مبل خوابت برد ...
تیر ماه 97
اینجا عشق درست کردن کباب و پیتزا هستی و داری واسه مامان کباب درست می کنی ... چندتا عکس از عرشیاااااای قشنگم اینجا چشم گذاشته بودی تا مامان قایم بشه و سرت رو بلند کردی و گفتی (( دی یام )) یه روز بردمت خونه خاله آذین و دایی امیر تا رفتی تو خونه گفتی ددام (سلام) دیدی کسی جواب نداد گفتی آذین گفتم آذین و دایی مشهدن گفتم کفشاتو در بیار بیا تو خونه و من رفتم گلدونها رو آب بدم دیدم ازت خبری نشد پسر...